باشد تا به وقتش…
من در طول تحقیقاتم با بعضی از شخصیتها برخورد نمودم که علاوه بر خاطرات ارزشمند خودشان، راهنمایی های بسیار مفیدی ارائه نمودند.
یکی از این بزرگواران، کسی است که حیف است اگر بخواهم برای او از الفاظی همچون سردار، استاد، نویسنده، محقق و … استفاده کنم. بهترین و والاترین عنوان برای او “بسیجی” است. بسیجی بوده و مهم آن که بسیجی مانده.
در مورد انجمن حجتیه، برایم وقت گذاشت و متواضعانه به سئوالاتم پاسخ داد. اما مهمتر آن که پیرمردی را به من معرفی نمود که سابقه فعالیت در انجمن را داشته است.
اسمش را در اسناد ساواک دیده بودم. به سراغش رفتم. ابتدا جا خورد! ولی بعد همکاری کرد. مرا به خانه اش برد و دو سه جلسه از او مصاحبه گرفتم.
سخنان مهمی گفت که به دو موضوعش اشاره میکنم: یکی جشن گرفتن انجمن در نیمه شعبان۵۷ در تهران! حتی آدرسش را هم گفت. دوم ماجرای یکی از اعضای انجمن که در بهائیان نفوذ کرد تا ارشادشان کند، اما به خاطر مسائل جنسی، فریب خورد و خودش ارشاد شد!
جالب آن که برخی از سران انجمن، هم موضوع جشن را منکرند و هم اینکه قبل از انقلاب کسی از نفوذیها، منحرف شده باشد! انشاءالله به وقتش منتشر میکنم.
و اما عزیزی که این پیرمرد را به من معرفی نمود، حمید داودآبادی بود. در شب تولدش، باز هم از او تشکر میکنم.
جالب است که مصاحبه شوندگان شما همواره از نقاط ضعف و آنچه برای منفور شدن لازم است، سخن میگویند!!! برای هر تشکیلاتی نقاط ضعف متصور هست آیا همه ی خروجی های تشکیلات حوزه مثل امام و علامه شدند آیا همه ی عناصرتشکیلات بسیج، مقید به آرمانهای انقلاب و فدایی رهبر هستند؟!… آیا حوزه را با خروجی های منحرف شده اش، قضاوت می کنند؟!